دیگر دلم به سیر چمن وا نمیشود دیگر نشاط، هم نفس ما نمیشود حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود دارد جراحتی که مداوا نمیشود موسی اگر کند گذری سوی کاظمین دیگر روان به وادی سینا نمیشود از زخمهای سلسله چون یاد آورم زنجیر شعله از جگرم وا نمیشود یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال درمان زخم گردن مولا نمیشود